پوست، گسترده فرشی در سرتاسر
شاخکهایی که به ستون فقرات و از آنجا به ابتدای ِسر
پشت ِگردن … نفسی که کوتاه می شود از یادآوری
تجسم ِ لمس ِ پوست که به حس ِ لمس ِ پوست، بی لمس ِپوست می انجامد
تجسم ِ حس ِ پشت ِ گردن وقتی که از نگاه سرشار و پشتِ گردن، بی نگاه، که سرشار می شود
سر کودک که در گودی ِشانه و حس ِگرمای استخوان های ترقوه
بین هفتی اش که خالی می شود برای سرِ کوچک و نرمش
پوستش که بی شک نرم ترین
نرمی ِپشت پاهایش
لَخت و بی دغدغه
و سرش روی نرمی پاها، و موهای فرفری، بی فکر و بی غش فِرها که باز می شوند با نوکِ انگشتان
سرانگشتان که باز کردن فرها را به ستون ِفقرات، و از آنجا به ریشه ی نهفته در گردن
ریشه به شاخه ها، و تور ماهیگیری پُر از ماهی های پرّان
شبکه ی سر پُر می شود، از لمسی که نیست
همچون جرقه های جهنده در کاسه، همچون ذرتی که در ظرفِ روی به در ودیوار، روی شعله ی آتش
تنها یک بار لامسه، و اندوختنش در انبار داده ها
صدا را حتی طنین می اندازد در پسِ سر
نظرات