شاید واقعیتش این باشه؛
حضور افسردگی ژنتیکی و اجتماعی (که باهردو بزرگ شده ام) رو پذیرفته ام یا یک من در من پذیرفته ناخودآگاه و تمام فعالیت های من بر مبنای کنار اومدن و درمان این افسردگی و درک کردنشه
واسه همین وقتی یه روزایی از خودم غافل می شم یا کم انرژی هستم، خِرَمو می گیره و می گه "هه ... دیدی؟ گیرت انداختم! حالا برو تو فیسبوک یا هارددرایوت و عکسهای دیگران و قدیمی رو نگاه کن و حسرت بخور ... از من گریزی نداری" ... اون وقت من مبارز میاد جلو، با تمام ناتوانی و کم  توانی که داره سپرشو می ده جلو، می گه تمرکز کن تمرکز کن .... فقط رو یه چیزی تمرکز کن ... یه چیز شیمیایی تو مغزم کمه ... انگار نمی کشه و کش میاد 
عجیبه زندگی 

نظرات