پیش فرضهای درست، اما خب که چی؟

کلافه ام، از این بازی ای که من باید استقلالم رو حفظ کنم که فلان، من نباید فلان که فلان که مخ خودم دیکته می کنه -جدا ازینکه بقیه چی فکر می کنن، کمااینکه یه میزانش هم سنگینی فکر دیگرانه- ، از این کنترل دائمی برای در دست داشتن شرایط برای جلوگیری از زرزر دیگران - حالا نمی دونم اصن می خوان زرزری کنن یانه- با پیش فرضهای این باید، اون نبایدِ خودم
جلوی آسیب پذیر بنظر اومدن خودمو می گیرم که کسی چیزی نگه که اعصابم خورد شه؟
خب هستم، هرکی هم هرچی می گه، می گه دیگه، یا ناراحتم می کنه و می گم، یا ناراحتم می کنه و خفه می شم و فرار می کنم

یعنی قسمت اعظمش ساخته ی ذهن خودم، گرچه مسبوق به سابقه ست و به شناخت من از فرهنگ آدمهای اطراف بر می گرده و معمولن هم درسته
اما من دیگه این دستگاه رو کنترل نمی کنم، زندگی خودم جا مونده

نظرات