بی خوابی دیگه شده فرم ثابت زندگی روزمره ام، بگو که باید تحرک داشته باشم، دارم، بگو باید قهوه نخورم، که نمی خورم
بگو باید تو یجایی با روز وشب منطقی باشم، خب نیستم، وقتی تازه ساعت یک بعدازظهر یه حس مبهمی از روز بهت دست می ده و تا ۴ بعدازظهر بیشتر دووم نمیاره، و وقتی بیشتر روزت شبه، خب شاید سیستمت ترجیح می ده روزها بخوابه

فکر می کنم ذهن من یه ذهن نامتعادل و بیش فعاله، به همین دلیله که نمی تونم تمرکز کنم و یکاری رو انجام بدم و وقتی می خوام بخوابم، اون هم احتمالا چون چشمهام رو می بندم تازه آنالیزها و ایده ها فرم می گیرن
و همچنان نمی زارن بخوابم
تقریبا همیشه ایده هام وقتی اومدن سراغم که قصد داشتم رو یه چیز دیگه تمرکز کنم، مثلا رو خوندن یه کتاب یا خوابیدن
آخرین ایده ام وقتی اومد سراغم که تو جمله ی سوم پاراگراف اول یه کتاب بودم تو کتابخونه

دو راه برام می مونه اگه بخوام  شغلی که می خوام داشته باشم
یا باید درس بدم یا کار فیزیکی/ بدنی کنم، یعنی شغلم با تحرک داشتندر ارتباط باشه

نظرات