تگری

می خوام بالا بیارم رو آدم هایی که همیشه دیر می گیرن، دیر واکنش نشون می دن، تاخیر دارن، ترس دارن، وحشت دارن، از هم دیگه از آدم هایی که از فاصله ی بیست کیلومتریشون رد می شن، سیاست بکار می بندن، تجربه  بعد از بیست سالگی ترسناکه، برطبق پندهای ننه بزرگ هاشون زندگی می کنن، دانشگاه می رن چون باید "اجوکیتد بود" ، برای تنازع بقا "زندگی می کنن"، برای ازدواج و بچه و نوه .... نه برای اینکه خودشون دلشون می خواد، مث گوسفند رج می زنن، رج می زنن، رج می زنن، بعدم به همه دستور می دن که رج بزنن، که سیگار نکشید، سالم زندگی کنید، نژادپرست نباشید، دسته بندی نکنید، احترام بزارید و بازم تو همه ی اینا فقط رج می زنن، رج می زنن، چون تو کتاب نوشته، چون مانیفستشون گفته، چون اصول اخلاقی حکم می کنه، بعدشم هرجا دلشون خواست یادشون می ره مانیفست، بوی گه تنشون ، بوی آبجو که انگار بخشی از تنشون شده ..... دلم می خواد بالا بیارم
همه جا همین گهه مثکه
گاهی فکر می کنم واقعا فرق ماها با یه درخت چیه؟ ما پاداریم اون نداره؟
.
.
من نیستم، من اهل آداپته شدم نیستم، وارد بازی نمی شم، نمی ترسم، واقعا نمی ترسم، از دیدن ترس دیگران فقط حالم بهم می خوره، نمی خوام روشون عق بزنم

نظرات