چرا با من نه؟

یه چیزایی هست که هیچ وقت نمی شه از شرشون ِراحت شد، یه چیزایی هست که نمی شه از ذهنت پاک بشن
مثل روزهای خوش فراموش ناشدنی که هروقت بیاد میاری، مزه شون برمیگرده زیر دندونت
مثل کیفیت رابطه های انسانی عالی و منحصربفردی که داشتی
.
.
احساس پشیمونی یه لحظه هم تنهات نمی زاره، با اینکه می دونی اگر دوباره تو اون شرایط قرار بگیری همون کار رو می کنی
.
.
با اینکه می دونم اگر دوباره تو اون رابطه ها بودم، دوباره ترکشون می کردم و واکنشم یکسان خواهد بود- که من بنا به طبیعت به شدت و شاید افراطی استقلال خواهم این واکنش رو دارم- اما هروقت تصاویر و خاطرات برمی گردن ، حس پشیمونی و زمان از دست رفته منو سرشار می کنه
یه جور غمی که همراه می شه با پذیرش شرایط ، که من ازین متنفرم، از وادادن، از پذیرش واقعیت، از تن دادن به زندگی ای که دیگران ازت انتظار دارن و رودررویی اون انتظار با طبیعت سرکشِ من که نمی تونم از پسش بربیام
.
.
فکر اینکه آدم ها عزیز زندگیم، با دیگران روزمرگی و در حقیقت زندگی می کنند، آزارم می ده، با اینکه از خوشی شون خوشحالم اما نمی تونم تظاهر کنم 
خودخواهیم باعث می شه فکر کنم چرا با من نه
درحالیکه خیلی وقت ها خودم پس زدم و نخواستم و استقلالم رو انتخاب کردم، افراطی

نظرات