با کفش های اسکیت دورتادور سالن فروشگاه می چرخیم. "میم" شروع می کنه به آواز خوندن، اونم آواز دستگاهی، باهاش همراه می شم و بهش "جواب آواز" می دم، دخترک ریزنقشی که باهامونه هم می پیونده ، سه تایی باهم می چرخیم و می خونیم، فکر می کنم احتمالا ترکه، چون شعرهارو نمی خونه و با لالای لای همراهی می کنه
می رم یه گوشه دراز می کشم، خسته شدم
میاد کنارم دراز می کشه، پتوم رو باز می کنم که بیاد نزدیک تر و میاد، دستمو می اندازم دور کمرش، خودش رو می کشه عقب، یاد خواهر خودم میافتم و خنده ام می گیره
می گه میای بریم چمنیه، می پرسم، با ایما و اشاره البته : "چمنیه"؟ ادای صوفی ها رقصنده رو درمیارم، تو ذهنم میاد اون که "قونیه" بود... جواب می ده :"نه، چمنیه" و ذهنم سبز می شه که باید این طور جایی باشه
میم هنوز داره آواز می خونه، به خودم می گم چشمامو که باز کنم، باید آوازش قطع شه، امتحان می کنم، چشمام باز و آوازش قطع می شه و می بندم دوباره شروع می کنه به آواز خوندن
اما این هنوز لایه ی اوله، چشمامو که باز می کنم فقط صدای آواز قطع می شه
تصمیم می گیرم سعی بیشتری کنم اما لازم نیست لایه ی دوم به اون سختی ها نیست،  پیش خودم فکر می کنم دلم شیرینی می خواد،پیش از باز کردن در یخچال تصور می کنم باید اون تو یه سیب نیمه ی گنده باشه

نظرات