سایه ی موهای فرفری اش افتاده بود رو کاغذ و فکر می کرداز فرم دستش وقتی که سایه اش افتاده خوشش میاد. وقتی چندتا هالوژن باهم روشنه سایه ها خیلی جالبند؛ هر چیزی چندتا سایه داره که یکیش پررنگ تر از بقیه است، این براش یه حسی از منتشر شدن داره، همون چیزی که سالهای پیش بهش می گفت خودپراکندگی و کسی نمی فهمید یعنی چی این مفهوم. خودش فکر می کنه همه ی حرفهایی رو که تو 10 سال اخیر زده ، تازه داره می فهمه و درک می کنه، چرا باید انتظار داشته باشه کسی از بیرون بتونه قضایای درونی اون رو لمس کنه
آدم ها اشکالی هستند که گاهی یه تیکه هاشون روی هم میافته و "فقط" ازون نظر احساس نزدیکی می کنند. هرچی بزرگ تر می شه می فهمه چقدرقابلیت کشف داشته و داره. انگار از همون اول غریزه ی کشفش چقدر فعال و قوی بوده؛ از شناختن غریزه ی جنسی در هفت سالگی تاهرچیز دیگه، تو آینه نگاه کردن بافکر اینکه چقدر زیباست یا نه بهتر اینکه چقدر انسانه

نظرات

Ali گفت…
سایه؟موهای فرفری؟
انگشت نکن خانم جان با این حرفها به جاهای نامربوط ما
تشکر