حس می کنم من آدم یک بارم، یعنی در یک بار تموم میشم، تموم خودمو رو می ریزم بیرون و نقطه پایان،

شاید خودبینانه باشه اگر فکر کنم شبیه یه اثر؛ "که از دور می بینیش، هیجان زده می شی، به سمتش می ری، خوب نگاهش می کنی ، ازش سرشار می شی، بعد ازش فاصله می گیری و دوباره نگاهش می کنی، و به هرحال ناگزیری که بری و به زندگی آروم و بی خطرت بپردازی..."

شبیه یه اثر که انگار تمام زندگی رو به صورت فشرده تو خودش داره

این آزارم می ده، از درون یه چیزی مثل خوره میافته به جونم، تو خودم جمع می شم، درد می کشم، زمان می گذره، آروم می گیرم و دوباره به خودم میام و خودمو باز می کنم و به نمایش می گزارم و... روز از نو ، روزی از نو...

درد دارم

از نوشتن این چیزها اینجا نگران نمی شم، لحظه مو برون ریزی می کنم و این دلیل همون منفرد بودنمه، هم لذت بخشه و هم درد آور

درد دارم

نمی دونم چی رو از کجا باید دست کاری کنم، نمی دونم چه طور باید زندگی ام کمی، فقط کمی پایدار باشه

پوست تنم تشنه ست

من تو نوشتن دارم می رقصم

نظرات

MOUDI گفت…
در نگاه ها ميرقصی، نوش جانت، بدرخش، دردت هم دوا ميشود، با صبر