روز نخست خونریزی ماهانه ام ست، پوسته ام نازک شده؛ ترد و شکننده
آرامم اما درونم همه چیز می پُرد، حس می کنم کسی به من خیانت کرده
بی خودی دلخورم
هرچیزی چشمهایم را تر می کند، از موسیقی متن آملی پولان گرفته تا سولوی پسرک ویولونیست
انزوا می گزینم و به خانه می آیم، تلویزیون را روشن می کنم:نه،این دیگر در توانم نیست
تاب شوبرت را ندارم، درهم می ریزدتم، تکه تکه ام می کند، تکه هایم کش می آیند
نوای کلارینت ش زجری می دهدم لذت انگیز و آزادی بخش
باخ دیگر خودکشی ست، فرار می کنم
در رختخواب، در خود جمع شده و اندوهگین می اندیشم " چرا اینقدر کمال پرست ام؟" ، نمی دانم، این پرسشی همیشه بی پاسخ

نظرات