من از من شگفت می کند، از سراسر سرشارگی که در من هست شگفت می کند،
از باکرگی خنده های بی هدف
که شاید عقده های جاودانگی که شاید چارچوب گریزی سبک
راهم رخ می نماید؛
تنی که روان چون آب
انگشتانی که تنها به لمس تیزی ای چانه ای بسنده
کسی که انگار نیست و اما هست
آوازی میخ شده در ژرفای حنجره ام که شاید فریاد فراری نو
من از من شگفت می کند، از این منِ سراسر خودشیفتگی
انگاری منم که کاشف هستی ام ، آنگونه که هست
گاهی تکرارهای مکرر اندوه بار، گاهی تازگی های بی کران

نظرات