می خوام مبارزه کنم، می خوام با بزرگ شدنم مبارزه کنم، می خوام برگردم به سالهایی که برای داشتن چیزهای کوچیک تلاشهای بزرگ می کردم، می خوام همونطوری هیجان زده باشم که چندسال پیش بودم، هیجان زده برای شناختن آدم های جدید،داشتن تجربه های منحصربفرد، دل به دریا زدن، دلم می خواد جسارتشو پیدا کنم،جسارت آزادگی و بی قیدی
از مسوولیت پذیری نمی گریزم، از چارچوبی می گریزم که می تونه انرژی منو هدر بده، حرفهای من بوی بچه گی می ده، بوی فرار از بزرگسالی، بوی تمایل به موندن و بازی کردن، اما همینه که می تونه منو به سمت یونیک بودن ببره، بودن، همانطور که هستی
به علی فکر می کنم و اون دوستی که براش تستیمونیال نوشته بود: "یونیک"
و به نسیم فکر می کنم که با اون همه ترس هایی که تو زندگیش داره اما یونیکه، یه چیزی رو می خواد و یه چیز دیگه رو نمی خواد،همین به همین سادگی
به بهروز فکر می کنم همیشه زیادی مهربون و دوست داشتنی اما مطمئن
و دلم می خواد منم اینطوری باشم، با خواسته ها و نخواسته هایی مشخص و پیگیر، روشن اون چیزی که می خوام و به سمتش می رم،با روحیه ای که مخالفت و انرژی های منفی رو نمی شناسه و ازشون پالسی نمی گیره، فکر می کنم هنوز هم می تونم راهی رو که انتخاب کردم بهتر ببینم و ممئن تر باشم
از زندگی متوسط بیزارم، از کارهای متوسط، از ترسهای متوسط، از تفکر متوسط وبه نظر من این متوسط یعنی ترسو، متوسط بودن یعنی تلاش می کنی اما از نتیجه ی نهایی دوری می کنی، شهامت نداری تا تهش بری و با نتیجه مواجه بشی و من می خوام این زندگی متوسط رو با خواسته های متوسط و عملکرد های متوسط ترک کنم و چارچوب جدیدی برای خودم بسازم

نظرات