من خسته ام، آشفته ام ، نمی خوام کسی بیاد سراغم، دنبال یه دست آویز می گردم، از توضیح دادن فراری ام، کلمه ندارم، می دونم که این نیز بگذرد، می دونم که یه راهی پیدا می کنم، الان می تونم اتفاقات رو آنالیز کنم اما نمی تونم واکنش مناسبی بهشون نشون بدم، واسه همین می خوام یکمی تو خودم بچرخم، اضطراب هامو پیدا کنم و آروم آروم بریزم دور ، به خودم یه دنیای دیگه معرفی کنم ، به خودم اجازه بدم که انتخاب کنه و پیش بره، اجازه بدم تو بغل خودم های های گریه کنه و آروم بگیره، آروم بگیره تا بتونه خوب تصمیم گیری کنه و کارهاشو پیش ببره

من یه ضعف بزرگ دارم: در مقابل مسائل جبری به شدت مقاومت می کنم. شاید به جای اینکه بی قضاوت و آروم بایستم، بررسیش کنم و انتخاب کنم فقط دست و پا می زنم و نه می گم. این هم یکی ازون چیزهاییه که باید تو خودم حلش کنم

نظرات

azar گفت…
چی شده دختر؟ چرا این قدر این روزها پریشانی؟ کمکی هست که بتونم بکنم برات؟