آه ، پسرک کوچک من
زانو می زند ،دستانش را دور تنم حلقه می کند ، چشمانش را می بندد ، می بوسد و می بویدم ، دلم تنگ است ، سرش را در سینه ام جای می دهم و نگاهم غمگین به گوشه ی دیگری می نگرد . پسرک کوچکم حرفهای عاشقانه می زند و صورت تازه اصلاح کرده اش را به سمتم می گیرد ، دستی بر پوست لطیف و لبهای سرخ ملتهبش می کشم و تنها ،نگاهش می کنم
آه پسرک کوچک و زیبای من! غمین مباش ، من اکنون زنی بیست وپنج ساله با خستگی ای سی چهل ساله هستم، اما هستم ، هنوز هستم ، در نزدیکی ، در آغوش تو
پسرک من بالا و پایین می پرد و آرزومندانه می نگردم ، اما من خسته ام ، دلتنگم ازینجا ، هوای فرار دارم ، همانقدر بزرگ شده ام که کودک مانده ام و این "همان قدر" خیلی بزرگ و خیلی زیاد است
پسرکم با آن لبهای ناراضی سیگار هم می کشد خیلی زیاد ، مثل بزرگترها، غصه هم می خورد ، احساس مسوولیت هم دارد اما هم چنان می پرد ، می جهد ، بازی می کند ، فریاد می کشد. من ، اما سیگار نمی کشم و آرامم اما دلتنگم ، خسته ام ازینجا ، فرش خود را می خواهم و نقش خود را
آه ، پسرک جستان و خیزان من ، نمی خواهم بی رحم باشم ، دنیایت زیباست و دوست داشتنی ، اما من خسته ام و رنج می برم ، دنیای تو ، دنیای من است ، دنیای ماست، می دانم اما پستوهای زندگی من تنگ شده اند یا شاید من آنقدر بزرگ شده ام که دیگر آنجاها جایم نمی شود. زندگی در سرسرای خانه ، پیش چشم و حرف و قلب دیگران کمی بریم سخت است
آه ، پسرک زیبای من ، شاید باید بدانی که در من زنی سنگین نهفته است ، زنی که به آهی تباه می کند و به نوازشی دوباره می آفریند ، الهه ای که می تواند بدون شباهت به زیبارویان ، درخشان باشد اما هموست که اکنون تنهایی می طلبد و دوری. آسمان تنگ است

نظرات

‏ناشناس گفت…
khosh be hale in aghaye pesaraket