هر چی فکر می کنم می بینم
نه! من واقعا خسته ام
یه چیزایی هست دوروبرم که به ظاهر خودمو اوکی نشون می دم اما
خواب های بد که می بینم می فهمم روانم درد داره
روانم داره فریاد می زنه که منو بفهم
هی برون ِمن ، داری آزارم می دی

نظرات

‏ناشناس گفت…
خیلی نمیدونم کجای کاری..اما رها کن همه چیز رو..شاید برای رسیدن به این حس هنوز زود باشه..اما خستگی این لحظات..گاهی بیشتر مال تلاشی که برای نفی این خستگی می کنیم تا خود اون..ولش کن...آره تو خسته ای..من هم، و شاید خیلی های دیگه..و کسی هم نیست...چیزی هم نیست، کاری هم نمیشه کرد....
شقايق گفت…
خب اینقدر بهش فکر نکن.. اینجور فقط اذیت میشی بذار خودش کنار بیاد با قضیه ! :دی
‏ناشناس گفت…
توان فریاد زنی که مونده برای روانت ، یعنی جای شکرش باقیه هنوز
گاهی فکر می کنم خواب رفته روانم .. بی هوشی و بی حسی .. که درد که بگیره خوشحال بشم که هست .. فریاد اما نزده مدت هاست .. خونه ی پرش ناله ی یواشیه نشونه ی بقاش
YUMMY گفت…
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
YUMMY گفت…
جالبه که این حس به همه جا سرک میکشه
اونجا بیستو یکم میاد ...دو روز بعد میاد سراغ من
نمیدونم تو وبلاگ شما چیکار میکنم
حواسم پرته درهر جا باز باشه میرم توش
تاشاید اون حس قدیمیم اونجارفته باشه
فعلا" همه رو پائیز گرفته