می نویسیم ، دردل می کنیم ، غر می زنیم ... اغلب گفتگوهای مان پر است از درماندگی و رنج، از نتوانستن و تایید نتوانستن.
داستان اینجاست: تمام ِ لحظات ِما ، لحظات ِ درماندگی و غم نیستند ، همه ی ما در شبانه روز ، لحظات لذت انگیز و امیدواری هم داریم اما بزرگترین موضوع نوشته هایمان ، بحث های دونفره مان ، دور همی های ِ کوچکمان ، همه و همه درماندگی است و توجیه.
امید و مثبت نگری در گفتگوهایمان نیست ، نه آنکه نخواهیم بهتر باشیم، نه ، داستان چیز دیگری است: آن گاه که درمانده ایم و رنجور ، مورد توجه و همدردی بیشتری قرار می گیریم ، محکم تر در آغوشمان می فشارند ، افسردگیمان را می ستایند و دستمان را به گرمی می فشارند. خود تخریبی تحسین بیشتری برایمان به همراه دارد.
و این داستان همه ی ماست ، کسی به تنهایی محکوم نیست.
اما چرا وقتی از آرزوهایمان می گوییم کسی با ما همراه نمی شود ، با ما بالا و پایین نمی پرد؟
از آرزوهای خود سخن نمی گوید؟ جالب نیست؟ گفتگوهای سازنده به نتیجه نمی رسند ، کسی صمیمانه همراه نمی شود تا راه حلی بیابد ، همه در ناباوری و سکوت ، فرد امیدوار را می نگرند ،
همیشه اشکالی وارد است؛ این طرح امکان پذیر نیست! هیچ باور جدیدی قابل طرح نیست ، همه چیز همان درماندگی های همیشگی ِ زندگی است و این سرنوشت است!
مثبت نگری ، تمسخر و تحقیر به بار می آورد و خوشبینی ، احساس ِحماقت.
جالب تر هم می شود کسانی به یاری ات می شتابند تا سرت را به دیوار بکوبند و بفهمی که در خواب وخیال زندگی می کنی...
و این داستان ها ادامه دارد : داستان ِافسردگی ها و تاییدها و داستان ِامید و تمسخرها!


پ.ن:
معمولا این پست ها از موهبت ِکامنت بهره مند نمی شن چون:
هیچ باور جدیدی قابل طرح نیست!

نظرات

ali گفت…
:) manfi boodan kolli maye fahmide be hesab oomadan adamas!

jat khali bood :)
‏ناشناس گفت…
معذرت می خوام کامنت من چی شد؟؟
اومده بودم دنبال جوابش
‏ناشناس گفت…
کلا، قيد آدمها را که، به کلی بايد زد...اگر آدم، "دوستی" داشته باشد..وضع فرق میکند، معمولا شنونده همه چيز است..چه غم و حسرت، چه امید ...