داستان ِ نو

هیچ چیزم به هیچ چیزم نمی آید
روزهای گرم تابستان
و پُرکاری های ِ بیهوده ی روزانه

بی شک راهی هست هنوز

داستان ، هنوز همان داستان ِ قدیمی است؛
داستان گذشته و بیهودگی
همین

چیز بیشتری نیست
اندوه است و بیهودگی
وهمین مرا به سراییدن وا می دارد

دست و پا می زنم
غرق می شوم
آرام می گیرم
و روی آب می آیم
جسمم هنوز، توان ِاین نبرد ِ بی نتیجه را دارد

روزهاست که زندگی ام را با این نبردهای ِ شیری رنگ به شب می رسانم
روزهاست

و داستان ، هنوز همان داستان قدیمی است ؛


****

داستانی نو بخوان
یا حتی داستانی از نو بخوان
من هنوز تشنه ام
جسمم ، هنوز توان این نبرد را دارد

نظرات