ساعت روی کتابخونه هنوز هشت و سی و چهار دقیقه رو نشون میده . فکر کنم یه دو ماه یا شایدم کمتر باشه که ساعت روی کتابخونه هشت و سی و چهار دقیقه رو نشون می ده
کتابخونه توی یه راهروست که این راهرو به اتاق من منتهی می شه ، همون اتاقی که توش یه پیانوی فوق العاده زیباست ، یه تخت ، یه میز تحریر و یه کمد و یه پرده ی قرمز رنگ. و کلی خاطره که تو اتاق اتفاق افتاده
حالا بماند ، داشتم می گفتم ؛ نمی دونم ساعت رو کتابخونه باتری نداره یا باتریش تموم شده ، اما هنوز که هنوزه وضعیتش همینه : همیشه ساعت هشت و سی و چهار دقیقه است ، زمان تغییری نمی کنه
شایدم مشکل از کتابخونه است ، آره احتمالا همینه . کتابخونه توی دوران جدید زندگی ِما دستخوش فراموشی شده . نه که تو راهروست کسی زیاد به یادش نم یافته ، البته اینم بگم اکثر کتاباش مال منه . کتابهایی که از داشتن بعضی هاشون هیجان زده ام و نت هایی که از ننواختنشون ناراحت
شاید واقعا مشکل همین باشه ؛ ساعت روی کتابخونه روی هشت و سی و چهار دقیقه مونده چون کتابخونه یه موجود فراموش شده است. زمان برای کتابخونه همیشه ثابته
باید به فکر خوندن یه کتاب تازه یا نواختن یه قطعه ی نو از کتابخونه باشم ، ساعت کتابخونه بدجوری منو ریشخند می کنه

نظرات