یه چیزی کمه ، یه چیزی مثل زیبایی مثل آواز خوندن تو غار ؛ وقتی که فقط یه صدا هست ؛ یه دست و قهوه ای رنگ
یه چیزی کمه ؛ مثل رقصیدن تو اوج مستی
نوک زبونم کلماتی دارم که راضی نمیشن بیان بیرون واسه همینم احساس لالی می کنم احساس خفگی ِبعد از یه همخوابگی ِ دردناکیه سری طناب کهنه منو تو خودشون پیچیدن ، کافیه یکم تکون بخورم تا از پوسیدگی ِسالهای دور رها بشماز یکم تکون خوردنه می ترسم آره می ترسم . نگرانم واسه از دست دادن ِطنابها ، واسه از بین رفتن پوسیدگی ، واسه مفهوم جدیدی که باید جایگزینش کنم . واسه آزادی ای که باید مسوولیتشو بپذیرم

میگم که ؛ یه چیزی کمه ، هنوز یه چیزی کمه مثل زیبایی

نظرات