28 mehr


هر روز صبح ساعت زنگ می زنه ، مامان بلند می شه ساعتو خاموش می کنه به فسقلی می گه"بیدار شو دیگه!"جالبه که فسقلی یه چشمی نیگا می کنه و میگه: یه کوچولو دیگه و می خزه زیر ملحفه.
جای جالبش اینجاست که خودِ مامان هم دلش می خواد بخوابه. سریعا
یه توجیه علمی واسه خودش ارائه می ده و می گه: " بدنم به خواب احتیاج داره" و می خزه کنار فسقلی
مامان بالاخره بیدار می شه وفسقلی رو بیدار می کنه گاهی با قلقلک گاهی با زور. صورتاشونو می شورن و حسابی فین می کنن بعدشم به صورتاشون کرم می زنن مامان شروع می کنه به جمع وجور کردن و نظافت، فسقلی هم همینطوری دور مامان می چرخه و ورجه وورجه می کنه و فکر می کنه امروز می تونه چه کار هیجان انگیزی واسه مودی انجام بده .مامان میره جای گوچاچو رو تمیز می کنه و براش آب و غذا می زاره، فسقلی دور قفس گوچاچو می چرخه بی وقفه باهاش حرف می زنه ، دستشو می کنه تو قفس و هی گوچاچو رو انگولک می کنه فکر کنم گوچاچو از دست فسقلی زله شده اما چیزی نمی گه ؛ حیوون ِ بدبخت زبون نداره آخه
گاهی هم مامان شوسا رو تمیز می کنه تا دستهای فسقلی موقع تمرین کثیف نشه این تقریبا کار هر روزشونه
پ.ن*جمع و جور و نظافت کار مورد علاقه ی مامانه ، به ذهنش نظم میده

نظرات