گفتم بگم

روم به خواننده ها نیست، چون فرضم اینه که خواننده ای وجود نداره، یا یجور خواننده ها ترنسپرنت، اگر هم باشن، مثل سایه هایی که از توی خطوط رد می شن، منظورم اینه که یجور احساس مسوولیت دارم، بعد از یک هفته کلنجار و سه روز در حد صفر بودن، الان بهترم
با کوکای زیرو و قهوه و شکلات هی سعی می کردم سرپا نگه دارم خودمو، که اثرش هم نیم ساعت بیشتر نبود
دیشب بعد از یه روز ِپرغبار، هوا خفه، آفتاب ِخاکی رنگ، یه رعد و برق و بارون، تو اینترنت چیزمیز می خوندم، که گفت روزی یه لیوان آب هویج، ضد افسردگی
آخه می گم که افسردگی بیشتر ازینکه روانی باشه، بنظر من جسمیه، اینکه انگیزه ی "هیچی" ندارم و کلافه کلافه کلافه، عادی نیست برای من. دست کم انگیزه ی خوردن یه بستنی، یه بسته شکلات تلخ، یه سیگار، یه سرو از پنجره ی ماشین بیرون کردن، یه آهنگ خوندن درحال رانندگی، دست کم یکی ازینا باید باشه، "هیچ کدوم" نبود، همینه که فهمیدم نزدیک نقطه ی صفرم
دو سه روز نقطه ی صفرم همراه شد با نوسازی ماهانه ، دوقلو زایید، بی حس 
دیشب که رعد و برق زد، نیروی حیاتیم به دادم رسید
صبح هوا دل انگیزتر بود، پیاده تو هوای اردیبهشتی، باد و کتاب، هدفون و آفتاب کنار اتوبان، سرگردون و آوازخون

گفتم بگم


نظرات