ترس و قضاوت

هنوز زوده که قضاوت کنم
اما این اولین باریه که حس می کنم  پژوهش و زندگی در قالب پژوهشگر بودن رو خیلی نمی پسندم
ساعت ها مطالعه و دور از زندگی اجتماعی بودن
البته این برای من که اول راه هستم و جایی زندگی می کنم که آن چنان انگیزه ای برای پیدا کردن هم نشین و دوست ندارم احتمالا شدید تره و شاید یکمی در طول زمان بیشتر باهاش کنار بیام
اما این شاید اولین باره که دوست دارم یه کارفعال تر داشته باشم و چند بعدی تر
دونستن چند بعدی هست اما از نظر تنوع فعالیت نه، باید خوند، تحلیل کرد، آزمایش کرد و ... قسمت کاربردیش زیاد نصیب پژوهشگر نمی شه
شاید هم من خیلی در ابتدای راهم
اما برای مثال درس دادن در مقابلش می بینم، که باید خوند، تحلیل کرد و مستقیما به کار برد
یه گزینه ی دیگه هم هست تو ذهنم که ایده آلمه
کاش بتونم به ترسم فائق بیام و تواناییم رو امتحان کنم
از آرتیست بودن می ترسم

نظرات