نه اینجا خوشم، نه اونجا

اینجا آرومه و بی خطر، کسی نگات نمی کنه از ترس اینکه وارد حریمت بشه و این حاتمو بهم می زنه که آدم هم انقدرترسو، انقدر دست به عصا، که واقعا تهوع آوره، انقدر دیده نمی شی که فکر می کنی شبح شدی ، اونقدر سبک که نیستی مثکه ، خوشی واسه خودت و غمگینی واسه خودت، همه چیش به پای خودت، غذایی که می پزی، خرید خیلی بااحتیاطی که می کنی، لذت بخشه، لباسی که یکمی کمتر معذب می پوشی، آدم هایی که نمی خوان جررت بدن تو مغازه، زندگی تو کنار کشیدی چون ربطی نداره زیاد، بخوای توضیح بدی سخته، طول می کشه، می ترسی یه چیز دیگه بفهمن که می فهمن، روی گهتو کسی نمی بینه، دیگران که هستن آرومی و بی صدا و اجتناب می کنی از درددل ، انگار هیشکی نمی بینتت
اونجا آروم نیست، ترافیکش کشنده ست، تهوع دوست همیشگیته تو خیابونای شلوغ و آلوده هوا و بد رانندگی، نگات می کنن، ورانداز، اگر سایز باسن و سینه و کمرت مناسب باشه لبخند می زنن یا با رشک، اگر هم که نه نگاهشون بر می گرده که "نه مالی نبود، گول خوردم" همه ش حس می کنی سنگینی، زیادی، اضافه داری، می خوای آب شی شاید کمتر جا اشغال کنی، دستت بازه که امروز یه رژلب بی ربط بخری و فردا بدی ش به دخترخاله، همیشه قهوه و بستنی و میلک شیک شبونه ای هست که یکم دلتو باز کنه، تلویزیون، اخبار، همه جا پر از اتفاق، خبرهای شنیده رو واسه هم تعریف می کنند، خودتو از زندگی کنار می کشی، و دوستت دارن چون زندگی تو کنار کشیدی که درگیر نشی، لبخند می زنی، اون روی گند و گهتو هیشکی نمی بینه غیر از خانواده ای باهاشون می زیی، اما دلگیری، بیخودی دلگیری از کسایی که نمی بیننت به اون اندازه ای که تو می خوای
گیر داستان کجاست؟ تویی؟ اونان؟ تویی دیگه، تویی. اونا که همه باهم تصمیم نگرفتن تو گیر داستان باشی، حالا شدی گیر داستان، هرچی سنت بیشتر می شه گیرت هم بیشتر، بیزارتر از روابط انسانی و هی گوشه گیرتر

خستگی نیست اسمش، بیزاریه، که سر می کنی باهاشو، نمی دونی چه کنی
غرزدن توصفحه ایه که کسی زیاد نمی بینتش، انگار که نوشته باشی بندازیش تو رودخونه

نظرات