امشب

نمی دونم چه حجمی از استرس برای چه کاری نرماله و نمی دونم چه حجمی از تنهایی برای یه آدم
آخر هفته ها حتی اگر برم بیرون تو خونه این حس تنهایی و دورافتادگی رو دارم، مقدارزیادی از انرژی مو هدر میده و باعث می شه میزان تمرکزم خیلی کم باشه و برای فراموش کردنش کارهای بیهوده کنم و از تمام آدم هایی که دوست دارم عصبانی باشم، با این حال باهاش کنار میام...اما شاید بهتر بشه باهاش مواجه شم تا مجبورشم یه راه حل پیدا کنم
هم چنان اضطراب چاقی رو به دوش می کشم، بویژه حالا که دارویی هم می خورم که خودش مزید بر علته و علاوه بر اون سیستم غذایی جدید، نمی دونم چقدر متفاوته، اما واقعا خسته شدم از انرژی ای که ازم می گیره، سیستم بدنم مثل ذهنمه :جاذب... برای ذهنم عالیه اما برای بدنم نه
حس اندازه گیری و نسبیتم رو از دست دادم به نوعی، از کسی که شوخی بی مورد کنه ، بخواد نصیحتم کنه عصبانی می شم... جالبه که طرف فکر میکنه داره همدردی می کنه اما من فکر می کنم تا واقتی که من مستقیما درباره ی چیزی حرف نزدم، همدردی معنی نداره، معناش برام نصیحته
فکر کنم دارم به موجود عجیبی بدل می شم، به یه موجودی که نیاز به توضیح داره، بیشتر از قبل، راستش یکمی می ترسوندم، یکمی مقاومت دارم، نمی خوام تغییر کنم، چون می ترسم پایگاه های عاطفی مو از دست بدم، در حالیکه شدیدا به پایگاه های عاطفی جدید نیاز دارم و این یکمی سخته وقتی وارد مقوله ی رابطه ی نزدیک تر بشم، مساله ی معیارها هست، زبان هست، داستان فقط نزدیکی نیست، البته شاید باید باشه
نمی دونم هام خیلیییییی زیاده

نظرات

‏ناشناس گفت…
mizane esteres dar sal az hade muayyany begzarad (houdude 2000 vahed)baese narahatiye ruhi mishavad.masalan ezdevaj 500 vahed esters be ensan vared mikonad.