دلتنگی، کمی

کمی دلتنگم... که از دوری، از بی دوستی
دوستانم و خانواده ام را دلتنگم، این جای خود را دارد، میهمانی های خانه ی نیلوفر را دلتنگم و گشت و گذارهای با مونا و هادی و دنا و دیگران
اما نیاز دارم دوستانی داشته باشم، اینجا که هستم تا بتوانم ذهنم را و زمانم را نو کنم
نیاز دارم مردمان تازه بشناسم و آدمهای از نوع خود را بیابم
دلتنگی ام پرفشار نیست اما ذهنم یخ می زند بی دیگران و کوچک و کوچک تر می شود
در انتظار روزهای پر اتفاق و پر نفرم
.
.
.
زندگی بی آدمیان قفس خودساخته ی کوچک و نادانیست
آدمیان را از برای ادامه دادن دوست می دارم
و دلتنگشانم

نظرات