امروز ، همین امروز دلم گرفت ؛
:فرهاد می خونه

، جمعه وقت رفتنه "
، موسم دل کندنه

، عمر جمعه به هزار سال می رسه
" جمعه ها غم دیگه بیداد می کنه

!وقتی تو رفتی ، جمعه بود ، سومین روز از سالی که بیست و ششمین سالمون بود ، عجب تصادفی ؛ سومین روز ، روز رفتنت جمعه بود

دستهامو باز می کنم که دنیا رو در آغوش بگیرم ، اما دستام باز نمی شن ، بدنم کوفته ست از ضربه ای که خورده ، قلبم تنگ شده
.می خوام بگم رفتنت خیلی تلخه ، خیلی سنگین و ناباورانه ست اما عین واقعیته

.واقعیتی که لمس می شه ، آوار می شه و له می کنه
.هنوز روی سطح شنا می کنم اما رو به سوی عمقم

.رفتنت باعث شد واقعی بودن زندگی رو لمس کنم ، تلخ و جدی بودنش رو با تمام بدنم حس می کنم ، به اطرافم نگاه می کنم ؛ همه چیز سخت و سنگینه ، واقعیه
همه چیز واقعیه ، علی ، خیلی سنگینه، می دونستی که می تونه مثل یه پتک باشه که محکم می کوبه و بیدار می کنه؟ رفتنت رو می گم ، نبودنت ، اون وجود مادی بزرگ که توش غرق می شدم ، می رفتم رو نوک پنجه هام تا به صورتت برسم تا در آغوشت بگیرم

.می دونستی؟ وقتی فکر می کردم زندگی یه مسابقه ست که باید توش برنده شد، بیدارم کردی. نفسم در نمیاد ، لعنتی، از درون درد دارم
.علی ، درد ت رو ، رنجهای توی سینه ی بزرگت رو با همه به اشتراک گذاشتی ، مثل یه اپیدمی بین همه مون منتشرش کردی
.ترسیدم و جا خوردم ؛ مثل وقتی که از یه کابوس عصرونه با چنگ و دندون بیدار میشی و قلبت تالاپ تالاپ می کوبه
.می ترسم همه چی همینقدر راحت و نامحسوس از زیر انگشتام سر بخوره و ناپدید شه

همین ده روز ، ده روزی که از رفتنت می گذره اونقدر از زندگی دریافت کردم که نمی شه باورش کرد ، اونقدر که خم شدم ، تازه دارم
چگالی زندگی ای رو

که انتخاب کردم لمس می کنم

.بهم ثابت شده که دویدن ها و اول شدن ها ، فقط سرگرمیه
.روی دیگه ی زندگی ، قدم زدن و تعمق کردنه ، جذب امواج هستیه ، کشف قانون های ناگفته ست ، به دوش کشیدن سنگینی ِ بی وزن بودن ه
.ناگهان ، احساساتم دگرگون شد، رقیق شد ، مثل مرده ای بودم که زنده شد
.کسی می میره و کسی به دنیا میاد ، من اونی هستم که به دنیا اومد ، چندباره
"این بار ایمان دارم به این که : " این منم که انتخاب می کنم

.علی ، نبودنت ، تلخه ، خیلی
.نبودنت شاید همون تلخی ای باشه که تو زمان بودنت حس می کردی
از یادآوری لبخندت ، آغوشت ، دست هات ، صدات ، خندیدنت ، اطمینان و ایمانت دوباره متولد می شم انگار ، عجیبه ، تولدی که با یک تراژدی سنگین و فراموش ناشدنی شروع می شه

.حالا منم مثل تو مطمئنم ، ایمانت به من ارث رسیده ، مطمئنم که هر کسی راهی داره ، راهی که تنها مال خودشه و خودش باید پیدا کنه
.می دونم که دویدن های زندگی امروز ما ، سرگرمی های بودن ه
فقط واسه اینه که حوصله مون سر نره ، اگر تو مسابقه ای اول یا آخر می شیم ، زشت یا زیبا ، عصبانی یا خوشحال ، ناکام یا بکام می شیم فقط واسه اینه که از تکرارها دق نکنیم و مثل بچه ها با قراردادهای من درآوردی از سروکول هم بریم بالا و رو چمن ها غلت بخوریم


.چهره ی حقیقی زندگی ، دیدن ، جذب کردن ، تعمق و هضم کردنیه که شامل هیچ خط پایانی نیست ، نمایش تصویرهاییه که می تونیم تندتر یا کندتر ردش کنیم

ازت ممنونم ، با اینکه تلخم ، سنگینم و آشفته حال ، با اینکه نبودنت باورم نیست ، بازم ازت ممنونم ؛ با رفتنت ، زندگی رو اون طور که حقیقت داره می شناسم ؛ تلخ ، ژرف ، لذت انگیز و بی پایان

نظرات

‏ناشناس گفت…
جمعه ها جون / خون جای بارون میچکه
sayeh گفت…
تسلیت میگم